آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، عین الحیات، چشمۀ حیات، آب بقا، چشمۀ الیاس، چشمۀ حیوان، آب خضر، جان افزا، چشمۀ زندگی، شربت حیوان، ماالحیاة، آب حیوان، نوشاب، چشمۀ نوش، جان فزا، چشمۀ خضر
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، عِینُ الحَیات، چِشمِۀ حَیات، آبِ بَقا، چِشمِۀ اِلیاس، چِشمِۀ حِیوان، آبِ خِضر، جان اَفزا، چِشمِۀ زِندِگی، شَربَتِ حَیَوان، ماالحَیاة، آبِ حِیوان، نوشاب، چِشمِۀ نوش، جان فَزا، چِشمِۀ خِضر
آب زندگانی: آب حیات زیر سخنهای خوب اوست آب حیات را بخور و جاودان ممیر. ناصرخسرو. کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی. سعدی. سیاهی گر بدانی عین ذاتست بتاریکی درون آب حیات است. شیخ محمود شبستری. طبیبی چه خوش گفت در خاک بلخ که آب حیاتست داروی تلخ. امیرخسرو دهلوی. چو هست آب حیاتت به دست تشنه ممیر فلاتمت و من الماء کل شی ٔ حی. حافظ. ، بمجاز، دهان معشوق، قسمی از شیرینی و حلوا، نوعی از شراب به ادویۀ تند آمیخته و آن را ماءالحیات نیز گویند، نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و امثال آن کنند
آب زندگانی: آب حیات زیر سخنهای خوب اوست آب حیات را بخور و جاودان ممیر. ناصرخسرو. کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی. سعدی. سیاهی گر بدانی عین ذاتست بتاریکی درون آب حیات است. شیخ محمود شبستری. طبیبی چه خوش گفت در خاک بلخ که آب حیاتست داروی تلخ. امیرخسرو دهلوی. چو هست آب حیاتت به دست تشنه ممیر فلاتمت و من الماء کل شی ٔ حی. حافظ. ، بمجاز، دهان معشوق، قسمی از شیرینی و حلوا، نوعی از شراب به ادویۀ تند آمیخته و آن را ماءالحیات نیز گویند، نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و امثال آن کنند
جانفزا - آب زندگی آب زندگانی، نوعی حلواست مرکب از: شکر و کف چوبک و مغز پسته، نوعی از شراب آمیخته با دویه تند ما الحیاه، نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند، دهان معشوق، سخن گفتن معشوق، محبت باری تعالی که هرکس را جرعه ای از آن چشمه فیاض بنوشانند معدوم و فانی نگردد، سخنان اولیا و مردان کامل
جانفزا - آب زندگی آب زندگانی، نوعی حلواست مرکب از: شکر و کف چوبک و مغز پسته، نوعی از شراب آمیخته با دویه تند ما الحیاه، نوعی از مهره ها برنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند، دهان معشوق، سخن گفتن معشوق، محبت باری تعالی که هرکس را جرعه ای از آن چشمه فیاض بنوشانند معدوم و فانی نگردد، سخنان اولیا و مردان کامل
آب زندگانی، گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت، نوعی از شراب آمیخته به ادویه تند، ماءالحیات، نوعی از مهره ها
آب زندگانی، گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت، نوعی از شراب آمیخته به ادویه تند، ماءالحیات، نوعی از مهره ها
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، شربت حیوان، چشمۀ حیات، چشمۀ زندگی، جان افزا، ماالحیاة، چشمۀ الیاس، آب حیات، جان فزا، چشمۀ نوش، آب خضر، چشمۀ خضر، نوشاب، چشمۀ حیوان، عین الحیات، آب بقا برای مثال که دراین راه در بدی نیکی ست / کآب حیوان درون تاریکی ست (سنائی - ۲۰)
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، شَربَتِ حَیَوان، چِشمِۀ حَیات، چِشمِۀ زِندِگی، جان اَفزا، ماالحَیاة، چِشمِۀ اِلیاس، آبِ حَیات، جان فَزا، چِشمِۀ نوش، آبِ خِضر، چِشمِۀ خِضر، نوشاب، چِشمِۀ حِیوان، عِینُ الحَیات، آبِ بَقا برای مِثال که دراین راه در بدی نیکی ست / کآب حیوان درون تاریکی ست (سنائی - ۲۰)
آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ، برای مِثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید: ز سهم خدنگت بروز سپید درآید بچشم خور آب سیاه. کمال الدین اسماعیل. و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان). - آب سیاه آوردن چشم، زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن. - آب سیاه ناقص، درجۀ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد. ، آب عظیم و عمیق: بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامۀ شرف الدین) ، طوفان، مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید: زردگوشان بگوشه ها مردند سر به آب سیه فروبردند. نظامی. من و آب سرخ و سر سبز شاه جهان گو فروشو به آب سیاه. نظامی. جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک چو راضیم بیکی نان و آبک انگور. ابن جلال. ، سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دود: آب سیه از زمین برآمد مرگ از در آهنین برآمد بارید بباغ ما تگرگی وز گلبن ما نماند برگی. نظامی. خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحهالصدور راوندی) ، مداد. نقس. زگالاب. دودۀ مرکب: آب سیه خورده چنان گشت مست کش چو نگیرند بیفتد ز دست. امیرخسرودهلوی (در وصف قلم). ، و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است
آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای ِ عصب باصره پدید آید: ز سهم خدنگت بروز سپید درآید بچشم خور آب سیاه. کمال الدین اسماعیل. و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان). - آب سیاه آوردن چشم، زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن. - آب سیاه ناقص، درجۀ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد. ، آب عظیم و عمیق: بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامۀ شرف الدین) ، طوفان، مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید: زردگوشان بگوشه ها مردند سر به آب سیه فروبردند. نظامی. من و آب سرخ و سر سبز شاه جهان گو فروشو به آب سیاه. نظامی. جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک چو راضیم بیکی نان و آبک انگور. ابن جلال. ، سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دَوَد: آب سیه از زمین برآمد مرگ از در آهنین برآمد بارید بباغ ما تگرگی وز گلبن ما نماند برگی. نظامی. خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحهالصدور راوندی) ، مداد. نِقس. زگالاب. دودۀ مرکب: آب سیه خورده چنان گشت مست کش چو نگیرند بیفتد ز دست. امیرخسرودهلوی (در وصف قلم). ، و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است
آب زندگانی: خردیافته مرد یزدان پرست بدو در یکی چشمه گوید که هست گشاده سخن مرد با رای و کام همی آب حیوانش خواند بنام. فردوسی. چنین گفت روشن دل پرخرد که هر کآب حیوان خورد کی مرد؟ فردوسی. بدست آور از آب حیوان نشان بخور زو و پس شاد زی جاودان. اسدی. اهل دنیا اهل دین نبود ازیرا راست نیست هم سکندر بودن و هم آب حیوان داشتن. سنائی. که بدین راه در بدی نیکی است آب حیوان درون تاریکی است. سنائی. در تاریکی است آب حیوان. عمادی شهریاری. شگفتی نبد کآب حیوان گهر کند ماهی مرده را جانور شگفت اندر آن ماهی مرده بود که بر چشمۀ زندگی ره نمود. نظامی. بیا ساقی آن آب حیوان گوار بدولت سرای سکندر سپار. نظامی. ذوق در غمها است پی گم کرده اند آب حیوان را بظلمت برده اند. مولوی. آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست روشن است این که خضر بهره سرابی دارد. حافظ
آب زندگانی: خردیافته مرد یزدان پرست بدو در یکی چشمه گوید که هست گشاده سخن مرد با رای و کام همی آب حیوانْش خواند بنام. فردوسی. چنین گفت روشن دل پرخرد که هر کآب حیوان خورد کی مِرَد؟ فردوسی. بدست آور از آب حیوان نشان بخور زو و پس شاد زی جاودان. اسدی. اهل دنیا اهل دین نبود ازیرا راست نیست هم سکندر بودن و هم آب حیوان داشتن. سنائی. که بدین راه در بدی نیکی است آب حیوان درون تاریکی است. سنائی. در تاریکی است آب حیوان. عمادی شهریاری. شگفتی نبد کآب حیوان گهر کند ماهی مرده را جانور شگفت اندر آن ماهی مرده بود که بر چشمۀ زندگی ره نمود. نظامی. بیا ساقی آن آب حیوان گوار بدولت سرای سکندر سپار. نظامی. ذوق در غمها است پی گم کرده اند آب حیوان را بظلمت برده اند. مولوی. آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست روشن است این که خضر بهره سرابی دارد. حافظ
نوعی شیرینی که با شیره شکر سازند آب نبات چوبی: آب نبات مخصوص کودکان که معمولاً دسته چوبی یا پلاستیکی دارد آب نبات قیچی: آب نباتی که پیش از سرد شدن آن را به صورت مفتول باریکی درمی آورند و با قیچی به قطعات کوچک تقسیم می کنند
نوعی شیرینی که با شیره شکر سازند آب نبات چوبی: آب نبات مخصوص کودکان که معمولاً دسته چوبی یا پلاستیکی دارد آب نبات قیچی: آب نباتی که پیش از سرد شدن آن را به صورت مفتول باریکی درمی آورند و با قیچی به قطعات کوچک تقسیم می کنند